شناخت اساطیر هوری و هیتی
کیفیت تأثیر فرهنگ وادیان میانرودان در فراسوی مرزهای میانرودان هنوز هم نامشخص و این که تاثیر چگونه و چرا به ویژه سوریه شمالی و آناتولی را
نویسنده: باجلان فرخی
کیفیت تأثیر فرهنگ وادیان میانرودان در فراسوی مرزهای میانرودان هنوز هم نامشخص و این که تاثیر چگونه و چرا به ویژه سوریه شمالی و آناتولی را در بر گرفت روشن نیست. گستره این نفوذ را اغلب در نقشههای جغرافیایی مشخص کردهاند اما عواملی که در این راه مؤثر بود غالباً مورد غفلت قرار گرفته و تنها باستان شناسی است که ردپای این تأثیر را از دشتهای رسوبی میانرودان به جانب فرات شمالی و سرانجام سوریه شمالی و دشت آناتولی پی گیری کرده است. خدایان این فرهنگ دارای خاستگاه هوری و اندکی از آنان در شمار خدایان ناشناخته آسیایی است. خاستگاه شمار بسیاری از خدایان هیتی در میانرودان و این فرایند نیازمند تشریحی تاریخی است.
هیتیان مهاجمان هند و اروپایی بودند که پیش از سده هیجده پیش ازمیلاد در آسیای کوچک اسکان یافتند و از این مسیر با تمدنهای بزرگ شرق آشنا شدند. در یک سوی این آشنائی میانرودان و در سوی دیگر گستره فرهنگی وسیعی بود که تا سوریه شمالی گسترش یافته بود؛ با این همه تأثیرپذیری هیتیان فرایندی فراتر از این عوامل بود.
خط میخی که بعدها مورد کاربرد هیتیان قرار گرفت از اسکان یافتگان آشوری به عاریت گرفته شده بود. با آن که هیتیان بعد از هوریان در آسیای کوچک اسکان یافتند از پایان سومین دودمان فرمانروائی اور در میانرودان زیرین، یعنی اندکی بعد از 1955 پیش از میلاد، با تمدن میانرودان و آشوریان آشنا بودند. خط مورد کابرد هوریان خط تحول یافتهای بود که پیش از آن نزد دودمان شهریاری اور کاربرد داشت. هیتیان حدود 1650 پیش از میلاد به هنگام لشکرکشی به منطقه فرات با قومی آشنا شدند که پیش از این سوریه زیرین از نفوذ سیاسی و فرهنگی آنان متأثر و این مردمان هوریان بودند.
پیدائی هوریان در افق تاریخی میانرودان به زمانی کهنتر و پیش از 2300 ق. م باز میگردد؛ زمانی که این قوم در شرق دجله اسکان یافتند. به هنگام فرمانروایی نارام – سین، شهریار آکاد، این قوم از قدرت سیاسی مهمی برخوردار بودند، با این همه دانستههای ما از آنان اندک و تنها میدانیم که قرنها بعد بود که هوریان Hurrites قدرت یافتند و با شکل گیری دودمان فرمانروائی آریائی در سده پانزده ق. م امپراتوری آنان را دجله تا مدیترانه گسترش یافت.
گزارشهای تاریخی مربوط بدین قوم محدود و اسناد پراکنده ساختار آن را بازسازی میکند. [در قاموس کتاب مقدس جیمز هاکس آمده است که: «هوری لقب سعیر میباشد پید 36: 20 و اشخاصی که در کوه سعیر سکونت داشتند پید 14: 6 و 36: 21 . بنی عیسو ایشان را پراکنده کرده خود در جایشان ساکن شدند. اینان را هوریان میگفتند تث 2: 12 و 22 و روایت کتاب مقدس به ترتیب ذکر شده چنین است که:»و اینان پسران سعیر هوری که ساکن آن زمین بودند یعنی لوطان و شوبال و صبیون و عتی ... و هوریان را در کوه ایشان سعیر در زمین ادوم؛ و هوریان در سعیر پیشتر ساکن بودند و بنی عیسو ایشان را اخراج نموده ایشان را از پیش روی خود هلاک ساختند و در جای ایشان ساکن شدند ... چنان که برای بنی عیسو که در سعیر ساکن اند عمل نموده هوریان را از حضور ایشان هلاک ساخته آنها را اخراج نمودند و تا امروز در جای ایشان ساکن شدند. نیز سعیر، قاموس کتاب مقدس]
هیتیان برخورد مستقیم و مداومی با بابلیان نداشتند و نفوذ فرهنگ بابل بر هیتیان غیر مستقیم [و از طریق هوریان] بود. رویدادهای تاریخی گویای واسطه بودن در این نفوذ فرهنگی و مذهبی است. شهریار هیتی حاتوسیل اول (حدود 1650 -162 ق. م) در نبرد با هوریان اسیران و غنائم بسیاری را به قلمرو فرمانروائی خود میآورد و در شمار اسیران از کاهنان و از میان غنائم از تندیسهایی یاد میشود که تندیس خدایان هوری بود و از این جا است که تأثیر دینی هوریان بر هیتیان آغاز میشود و سرانجام وقتی سلیشیه Cilicia، [در جنوب شرقی آسیای کوچک تا سواحل مدیترانه]، به هنگام فرمانروائی سوپیلیوما Suppiliuma (حدود 1350 ق. م) در دسترس هیتیان قرار گرفت تمدن هیتی در زمینههای اجتماعی و دین رنگ تمدن هوری را به خود گرفت هوریان با شکل دادن به سازمان سیاسی خویش بیدرنگ با میانرودان و تمدن آن آشنا شدند. بدین سان هوریان در مسیر تحول خاور نزدیک باستان قرار گرفتند و به اعتقاداتی دست یافتند که با فرهنگ میانرودان خاستگاه باورها و اعتقادات آتی آنان شد. با این همه ساختار جامعه هوری به ویژه از نظر اجتماعی و نظامی برای ما روشن نیست و با حدس و گمان میتوان بدان راه برد و تنها در مورد باورهای دینی است که بسیاری از خاستگاههای آن شناخته شده است. هوریان با آشنائی با اندیشه دینی دیگران ایده جدیدی را ابداع کردند و در این راه با بهره گیری از اندیشههای اقوام دیگر ناقل تمدن به هیتیان شدند. هوریان در گستره وسیع فرمانروائی خود بر اقوام، ملتها و نژادهای متفاوتی فرمان میراندند و این امپراتوری از دجله تا مدیترانه را در بر گرفته بود. آنان با وحدت دینی به وحدت سیاسی دست یافتند و در این فرمانروائی وحدت دینی نظمی را پدید آورد که خدایان هوری، سومری و کنعانی هر یک جایگاه خاص خویش را داشتند.
با آشنائی این روند است که دو اسطوره بزرگ هوری در زمینه «فرمانروائی آسمانی» و سرود اولیکوممیس Ullikummis شکل میگیرد؛ و این اسطورههایی است که در الواح هوری یافته شده در حد فاصل دجله و فرات و مدیترانه بارها از آن یاد شده است. بسیاری از این اسناد، که با متون مذهبی و جادوی طبیعت پیوند دارند، در آرشیو سلطنتی شهریاران هیتی در حتوسا Hattusas، که در ترکیه بغازکوی نام دارد، یافته شد. این الواح با زبانی نوشته شده است که ترکبیات آن هنوز هم برای ما شناخته شده نیست و از نوع زبانهایی است که زبان ترکیبی نام دارد و ریشههای آن به زبانهای هند اروپائی و سامی باز میگردد. بسیاری از نوشتههای هوری به هیتی که زبان شناخته شدهای است ترجمه شده و از این طریق است که ما با اساطیر هوری آشنا میشویم.
خدایان هوریان به دین هیتیان راه یافته و شناخت دقیق خدایان اصلی هوری هنوز میسر نیست. آن چه از این خدایان میدانیم اصلی نیست و از ترجمه هیتی به دست ما رسیده است. در میانرودان مرحله نهائی دین اندیشی شاید از میانرودان علیا و از هزاره دوم پیش از میلاد آغاز شد و پس از این دوره بود که هوریان از ایدههای دینی سومریان و مردمان سوریه شمالی متأثر شدند.
بدین سان بازتاب اساطیر سومر در خداشناسی هوریان شگفت انگیز نیست و چنین است که برخی از خدایان بزرگ ایزدستان سومر را نزد هوریان باز مییابیم. سلسله مراتب نظم یافته خدایان سومر در آثار هوری یافته نشد اما روشن است که خداشناسی آنان متکی بر اندیشه سومریان و مردمان سوریه شمالی است تأثیر خدایان سومری در این راه آشکارتر از خدایان محلی و این ویژگی حتی به هنگام قدرت یافتن هوریان نیز وجود دارد. اسطوره کوماربیس Kumarbis و اولیکوممیس هوری و بیتردید از اسطوره مردوخ بابلی متأثر نیست چرا که از زمان سلسله اول به بعد این اثر پذیری آغار میشود.
در اسطوره آفرینش آشوری و بابلی یعنی در ئنومه ئلیش سخن از نبرد غولها پیش از آفرینش جهان و در آرشیو بغازکوی که در برخی از زمینهها از بابل متأثر است در زمینه آفرینش از سرود ئنومه ئلیش بابلی و به ویژه حماسه گیلگمش نشانی نیست. با این همه هوریان به ویژه در زمینه دینی از زمان هاتوسیل اول تحت تأثیر اساطیر میانرودان قرار داشتند و این تأثیر به اساطیر هیتی راه یافت.
به سبب گم شدن و شکسته شدن لوحهای بیانگر سلسله مراتب خدایان نظم این سلسله مراتب در اساطیر هوری مشخص نیست. در این متون کوماربیس پدر خدایان است و روایات مربوط بدو محدود است در این متون از آفرینش جهان توسط کوماربیس نشانی چندانی نیست و در ایزدستان هوری و در سرود ئول کوممیس از آفریننده آغازینی نام میشود که ئوبل لوریس Upelluris نام دارد و همانند اطلس [دراساطیر یونان] جهان بر شانههای او قرار دارد و شاید خدائی است که آسمان و زمین او هستی میبخشد. بدین سان اسطوره آفرینش جهان در این اساطیر پیش از اپیزودهای سلطنت آسمانی و اسطوره ئول کوممیس شکل میگیرد در آغاز پدران خدایان، خدایان کهن و خدایانی که به تدریج فراموش یا مغزول میشوند و اینان خدایانی همانند تیتانها اند که خدایان جوان جای آنها را میگیرند و خدایان پیشین به جهان زیرین تبعید میشوند. داستان آفرینش در اساطیر هوری [شاید به علت گم شدن یا یافته نشدن نسخههای اصلی] کامل نیست و با این همه متن حتی این روایات اشاره به روزگاری دارد که آشفتگی بر جهان مسلط بود و اسطوره سقوط ماه از آسمان، سلطنت آسمانی و تولد دجله داستانی است که به نبرد آغازین نیروهای آشفتگی و خدایان باز میگردد.
قلمرو شهریاری خدایان در آسمان و با این همه آسمان و زمین با هم رابطهای مداوم دارند. در این روایات از فرو افتادن تخمه خدائی بر کوه کانزوراس Kanzuras یاد میشود، که شاید کوهی واقعی است که جای آن مشخص نیست. از نیپور یاد میشود و این مکانی است که در اساطیر سومر خاستگاهی آسمانی دارد. پیچیدگی این روایات در آن است که مکان رویداد این اسطورهها از سومر به غرب منتقل میشود به منطقه مدیترانه و این مهم از طریق اورکیش Urkish شهر کوماربیس و نینوا انجام میگیرد و امکان تسلط هوریان بر آشور پیش از تسلط میتانیها بر آشور غریب مینماید. مزید بر این در این روایات دریا نقش پیچیدهای دارد، که از روایات کنعانی متأثر است و سخن گفتن از کوه خازی Khazzi یاد آور کوه شافون یا زافون در اساطیر رأس الشمره [و عبرانی] است و این پیچیدگی این روایتها را بیشتر میکند.
«بگذار خدایان آسمان گوش فرا دهند، بگذار در زمین تاریک خدایان توانمند به نیوشیدن بنشینند ... ناراس Naras، ناپ ساراس Napsaras، مین کیس Minkis، امونکیس Amunkis! بگذار یامه زادئوس Ammezadus گوش فرا دهد، پدران و مادران!»
بگذار ئنوس Anus و ئنتوس Antus، ایشراس Ishras پدران و مادران به نیوشیدن بنشینند. بگذار ئنلیل، نین لیل و خدای توانمند و ستوار گوش فرا دهند، در روزگار کهن آلالوس Alalus در آسمان شهریار بود. تا بدان گاه که آلالوس بر سریر فرمانروائی نشسته بود ئنوس توانمند در خدمت او بر پا ایستاد و در دستی جامی شراب داشت.
بر آسمان آلالوس نه سال شهریار بود. درنهمین سال ئنوس با الالوس جنگید وبر او پیروز شد. آلالوس از برابر وی گریخت و به فرود و به زمین تاریک رفت. در فرود به زمین تاریک رفت و ئنوس بر سریر وی نشست. کوماربیس توانمند وی را غذا داد، برپا ایستاده بود و جامی شراب در دست داشت.
نه سال ئنوس در آسمان شهریار بود. در نهمین سال ئنوس با کوماربیس جنگید و آلالوس، کوماربیس با ئنوس جنگید، و از آن سان که او را یارای ایستادن در منظر کوماربیس نبود از دست وی گریخت. گریخت، ئنوس چنان چون پرندهای به آسمان پر کشید و کوماربیس او را دنبال کرد. پای ئنوس را گرفت و وی را از آسمان به زیر کشید. زانوی وی گاز گرفت و نرینگی او در درون وی فرو رفت. کوماربیس نرینگی ئنوس را بلعید و شادمان خندید. ئنوس بدو مبدل شد؛ و او با کوماربیس چنین گفت: «شادمانی تو از چیزی است که به درون تو فرو شد، تو نرینگی ما را بلعیدی، از آن چه در درون تو است شادمان مباش. من بدان جا حیوانی وزین کشت کردهام. من تو را با خدای توفان بارور ساختهام، با رود آران زاهاس Aranzahas و از خدای بزرگ تاسیموس Tassimus سه خدای دهشتبار که من در درون تو کشت کردهام. پس ئنوس با گفتن این کلمات به آسمان رفت و خود را نهان کرد. [کوماربیس] شاد بود، آن چه به کام کشیده بود بیرون ریخت، و آن چه از کام اش بیرون ریخت بر کوه کانزوراس Kanzuras [افتاد] ... و از خشم سرشار کوماربیس به نیب Nib رفت.»
این قسمت از لوح و به یک سوم آخر ستون اول گم شده و لوح دوم و سوم نیز کامل نیست. چنین مینماید که خدای توفان درون کوماربیس مأوا گزیده و از گفتگوی ئنو و خدای توفان چنین بر میآید. خدای توفان از فرجام بزرگ خویش سخن میگوید و ئهنو بدو رهنمود میدهد که چه گونه از درون کوماربیس بیرون شود. پس کوماربیس به سوی ئهآ خدای فرزانگی میرود و بدو میگوید: «پسرم را به من بده، میخواهم او را دریده و در کام بکشم، پسرم؟» کوماربیس گوئی چیزی برای خوردن مییابد که برای وی مفید نیست و هم بدین دلیل ئهآبدو رهنمود میدهد که به جادوگری که فقیر نام دارد روی آورد و کوماربیس با جادو به زایش میرسد و لوح در این قسمت شکسته است.
پس ئنو خدای توفان با یاری ئنو طرحی میریزد تا کوماربیس را تباه سازد مقدمات نبردی تن به تن فراهم میشود زابا Zaba خدای جنگ با نرگاو شری به نام دی day که از نرگاوهای مقدس خدای توفان است فرا میرسد و داستان نبرد در گسسته گی لوح گم میشود. چهارمین لوح از تولد دو خدا بر زمین سخن میگوید که پدر آنان ئهنو است:
«ئهآ شهریار فرزانه به شمردن ماهها پرداخت ماه نخست، ماه ...، ماه سوم سپری شد؛ ماه چهارم، ماه پنجم، ماه ششم سپری شد ... ماه هشتم، ماه نهم میگذشت، ماه دهم و زمین شروع به نالیدن کرد ... او میزاید... ».
پس پیکی میرود تا خبر تولد را به ئهآ گزارش کند: «زمین دو فرزند زاده است ...» یکی از این فرزندان دجله است. تا سیموس و خدای توفان با کوماربیس میجنگند و پیروز میشوند و خدای توفان به شهریاری آسمان منصوب میشود.
سرود اولیکوممیس همانند سرود پیشین با مقدمهای آغاز میشود و رامشگر به جشنهای بزرگ کوماربیس میپردازد:
لوح اول:
«برای خدائی اندیشمند و آنکو فرزانگی در جان او جاری است، برای کوماربیس پدر خدایان است که میخوانم. کوماربیس اندیشمند سرشار از فرزانگی است. وی در اندیشه بداقبالی و برانداختن موجودی خبیث است. کوماربیس در جان اش به طرح نقشهای علیه خدای توفان مشغول است وی در اندیشه خلق رقیبی برای خدای توفان است. کوماربیس اندیشمند در جان اش به خردورزی مینشیند. اندیشههایش یک یک چون رشتهای مروارید، وقتی کوماربیس در جان اش بدین اندیشهها مینشیند از سریر خود بر میخیزد. عصای خود را به دست میگیرد، پاهای باد را میبندد و چاروقی به پا میکند شتابناک. از اورکیش Urkis شتابان بیرون میرود، از شهر خود بیرون میرود و رهسپار آن جا که خرسنگی بزرگ است میشود. سه سنگ (؟) فرسنگها طول و ... فرسنگها و نیم فرسنگ عرض. در ژرفای سنگ خواستنی را بر میانگیزد و با سنگ جفت میشود، نرینگی خود در سنگ میریزد، پنج بار با سنگ می خسبد، ده بار با خرسنگ می خسبد» و پس از گسستگی سی تا سی و پنج سنگ از تولد اولیکوممیس سخن میرود.
پس کوماربیس با جان خویش میگوید «پسرم به چه کسی اعتماد کند؟ که ... و او را در زمین تیره ... خورشید – خدا و ماه وی را نمیبینند. توفان – خدا و کومیا شهریار قدرتمند وی را نمیبینند و کسی نمیتواند او را تباه کند. ایشتر خدا بانوی نینوا وی را چنان چون یک نی [نمیشکند] ... پس کوماربیس با ایمپالوریس Impaluris سخن میگوید: » ایمپالوریس به کلامی گوش فرادار که تو را میگویم. عصای خود را به دست بگیر. بادها را به پای خود ببند چنان چون چاروقی که به پاکنی و به سوی خدایان ایرسیرا Irsirra روان شو.
بیا! کوماربیس پدر خدایان تو را فرا میخواند، تو را به خانه خدایان روان میسازد...
[ایرسیرا] پس کودک را میگیرد و او را به زمین تیره میبرد ... ایمپالوریس عصا در دست و چاروق به پا به جانب ایرسیرا میرود و با خدا یا ایر سیرا میگوید «کوماربیس پدر خدایان مرا فرستاده است، بشتابید و ساکنان ایرسیرا شتابان فرا میرسند. میروند و فرسنگها را در پی میگذارند، در برابر کوماربیس کرنش میکنند و کوماربیس آنان را میگوید اینک این کودک او را با خود ببرید، او را به فرود و به زمین تیره ببرید! بشتابید و او را چون تیر بر شانه راست بگذارید (؟) اوبه لوریس Upeluris به هر دو روز یک ذراع میبالد، به ماهی یک فرسنگ؛ و ساکنان ایرسیرا با شنیدن این سخنان کودک را از دامن کوماربیس بر میگیرند. کودک را در آغوش میگیرند و به سینه خود میفشرند چنان چون جامه ئی. پس او را گرفتند و در دامن ئنلیل نهادند، [خدا؟] چشمان خود گشود و کودک را دید که در حضور وی ایستاده بود. تن کودک از سنگ دیوریت بود. ئنلیل با خود در جان خویش گفت: کیست او؟ زاده خدایان سرنوشت؟ هم اوست که جنگ بزرگ خدایان را خواهد دید؟ و این فساد جز از کوماربیس ساخته نیست. هم بدان سان که او توفان خدا را بر انگیخت، هم از آن سان اینک این مرد سنگی رقیب وی را بر آورده است!
ئنلیل با جان خویش دراین سخن بود که [خدایان ایرسیرا] او را چون تیری بر شانه راست اوپه لوریس نهادند؛ و سنگ بالید [در آبهای] توانمند بالید ... اولیکوممیس در دریا ایستاده بود، پاهای اولیکوممیس چنان چون تیری (؟) از آب بر شده بود، سنگ و ستوار چونان [ستونی]. دریا به کمرگاه اش میرسید، چنان لنگی. به سان برجی (؟) سنگ به بالا میبالید. به بلندای معابد بود و خانه کونتارا kuntara در آسمان.
با تاسیموس در این سخن بود که خورشید خدا فرا رسید. سریری نهادند تا بنشیند و ننشست، سفره را چیدند و چیزی نخورد، او را جامی دادند و بدان لب مزد؛ و توفان – خدا با خورشید- خدا گفت: کیست آن خادم خطا کار که تو را سریری برای نشستن مینهد و نمینشینی؟ کیست آن خادم بد که تو را سفرهای میچیند و تو از خوردن دوری می جوئی؟ کیست آن ساقی خطا کار که تو را [جامی] میدهد تو از جام نمینوشی؟ و لوح اول سرود یول کوممیس بدین جا پایان مییابد.
لوح دوم ناقص و در بر دارنده گفتگویی بین خورشید- خدا و توفان -خدا و دنباله گزارش پیشین است. «تناول کن و گرسنگی بزدای، آبجویی بنوش و تشنگی کم کن ... و به آسمان باز گرد» و خورشید خدا با شنیدن این سخن شادمان میشود ... میخورد... تناول میکند ... مینوشد و رهسپار آسمان میشود. تنها میرود و توفان -خدا به اندیشه مینشیند.
توفان خدا و تاسیموس دست یکدیگر میگیرند. از کونتارا بیرون میروند، معبد. ایشتر از اسمان به زیر میآید... و در جان خویش و با خود میگوید این دو برادر بدین شتاب کجا میروند؟ و ایشتر میکند و میرود تا به دو برادر برسد. آنان دست در دست از کوه هازی Hazzi بالا میروند. شهریار کومپا [توفان خدا] به نظاره میایستد. با چشمی هراسان در مرد دیوریتی مینگرد، مردی که دستان وی از کناره تن او آویخته است. خورشید – خدا بر زمین مینشیند و اشک از چشمان اش چنان رودی جاری میشود؛ و خورشید خدا سرشک در چشم توفان – خدا را میگوید: کیست آنکوچنین هیاتی دارد، کیست آنکو یارای با مرد دیوریتی را داشته باشد؟ کیست آن که یارای نگریستن بدو را دارد؟ و ایشتر پاسخ داد برادرم... نمیداند. دلیری او ده برابر شده است ... کودکی که آنان زادند ... تو نمیدانی؟ [بدان گاه] که در خانه ئهآ بودم ... آه اگر من مردی بودم [خود با او میجنگیدم]!»
بیست و پنج سطر از لوح در این قسمت گسسته است. ایشتر بر آن میشود که هیولا را افسون کند. پس کنار دریا مینشیند و میخواند: «اینک ایشتر و ساز گالگاتوری در چنگ او. ساز در چنگ میخواند... تنپوش از تن به در میکند و بر زمین مینهد ... ایشتر میخواند و بر خرسنگی در دریا تکیه میدهد. از دریا موجی بلند بر میآید و با ایشتر چنین میگوید: برای کیست که آواز میخوانی؟ برای کیست که دهان خود را پر از ترانه میکنی؟ مرد دیوریتی کراست و او را یارای شنیدن نیست، کور است و نمیبیند، پس ایشتر برو و برادر خود را بیاب، شتاب کن تا سرشار از قدرت نشود، شتاب کن بیش از آن که هیائی وحشتبارتر بیابد؛ و ایشتر با شنیدن سخن موج چنگ گالگاتوری Galgaltouri به سویی میافکند و خاموش میشود و میموید...»
پس از گسستگی که ارزش آن در تکمیل این روایت نیست این اسطوره با سخن توفان – خدا دنبال میشود: «بگذار چربی را بیامیزند، بگذار روغن ناب فراز آورند! بگذار شاخهای نر گاو سریسو Serisu را تدهین کنند، بگذار دم نر گاو تلا Tella را در زر گیرند ... بگذار خرسنگ استوار ... بگذار توفان فراز آید، بگذار آرایههای وزین صف در صف شوند و بگذار سخن مرا به من باز گردانند!»
پس تاسیموس سخن توفان – خدا را شنید و شتابان نر گاو سریسو را از چراگاه فراز آورد و نر گاو تلا را از کوه ایمگرا Imgarra فرود آورد. بر آستانه دروازه بزرگ [کونتارا] روغن ناب نهاد و شاخهای نر گاو سریسو را تدهین کرد، و دم نر گاو تلا را در زر گرفت.
این قسمت از روایت تا لوح چهارم گسسته و گسستگی لوح سوم در حد سی سطر است. خدایان ارابههای توفان را صف در صف ردیف میکنند و به دست استابیس Astabis؟ میسپارند. «پس استابیس چنان چون ... بر ارابه خود جهید ... ارابه را به جانب ... راند و گردونهها را نظاره کرد. چنان چون تندر غرید و در هیاهوی تندر به جانب دریا شتافت.» در این قسمت از لوح نام هفتاد خدا آمده است و اینان خدایانی هستند که استابیس را در لشکر کشی علیه اولیکوممیس همراهی میکنند. استابیس یورش میبرد و هفتاد خدا به سوی اولیکوممیس میبالد و میبالد!
«یوم کوممیس آسمان را به لرزه در آورد، و [زمین را] ...[چنان چون برجی] بود که میبالید و به کونتارا میرسید. اینک بلندای مرد دیوریتی 9000 فرسنگ و پیرامون وی 9000 فرسنگ بود، چنان چون برجی بود در جلوی دروازه شهر کومیا Kummiya چونان ... خپات از معبد به در شد و نتوانست پیام خدایان را بشنود، و خدای توفان سووالیاتاس Suwaliyattas را ندید. خپات با تاکی تیس takitis گفت گوش فرادار! ای تاکی تیس، عصای خود در چنگ بگیر، چاروقی تندرو در پاکن، برو و مجمع خدایان آگاه کن. این مرد دیوریتی بیتردید شهریار نجیب شوی مرا تباه کرده است. تاکی تیس بیهوده در اجرای فرمان خپات تلاش میکند و راهی نیست».
«سرورم در مکانی پست مقیم میشود تا سالها تقدیر بر او بگذارد» خپات تاسیموس را میبیند که از بام دژ در حال افتادن است و زنان وی او را از افتادن باز میدارند و خپات توفان – خدا را میگوید: «در کجا بنشینم؟ بر کوه کاندورنا Kandurna و هنگام که بر کاندورنا نشستهایم دیگری بر کوه له لپادو Lalapadwua خواهد نشست و با رفتن ما آسمان را شهریاری نیست». تاسیموس از توفان – خدا میخواهد تا نزد ئهآ خدای فرزانگی و به شهر وی اپسوا Apsuwa جایگاه آبهای آغازین بشتابد و این قسمت از لوح کاملاً گسسته است.
«چرا نابودی انسانها را خاموش نظاره میکنید؟ مگر نه خدایان را انسانها قربانی میدهند؟ هم آن گاه که مردمان تباه شوند، هیچ کس خدایان را قربانی نمیدهد، هیچ کس را به خدایان اعتنایی نیست و خدایان را ساغر ریزی نمیکند. توفان – خدا شهریار قدرتمند باید دست به خیش و ایشتر و خپات به دستاس غله بپردازند».
«ئهآ» به کوماربیس میگوید «چرا خواستار آزار انسانی؟ مگر نه آن که تو را در معبد تو شادمانه قربانی میدهند، کوماربیس پدر خدایان سخن من با تو است». ئهآ با ئنلیل یوپلوریس Uplluris به گفتگو مینشیند و میگوید: «یوپلوریس نادانی و بیخبر؟ تو را از قدرت وی و از قدرت خدایی که کوماربیس برای خدایان بر آورده است خبری نیست. چنان چون برجی از دریا بر آمده و راه آسمان را بسته است، خانه مقدس خدایان و خپات ...» و یوپلوریس در پاسخ ئهآ میگوید: «هنگام که آسمان و زمین را برای من ساختند هیچ نمیدانستم، مگر نه آن که آسمان و زمین را با ساطوری از یکدیگر جدا کردند؟ و من از آن بیخبر ماندم. شانه راست من هنوز آزرده و این آزار را نمیدانم کدامین خدا بر من روا داشت؟ و ئهآ با شنیدن این سخن سر یوپلوریس را به جانب دریا چرخانید و او مرد دیوریتی را دید که در جانب راست شانه راست وی چنان چون تیری ایستاده بود؛ و ئهآ با خدایان کهن گفت: گوش فرا دارید، شما از کلام کهن آگاهید خزانه کهن پدران و نیاکان را بگشایید! بگذارید مهرهای نیاکان را فراز آورند، بگذارید ساطور کهن را فراز آورند، هم آن ساطور که با آن آسمان و زمین را از هم جدا کردند، پای اولیکوممیس را رقیب خدایان را ببرید!» آخرین خط این لوح به سختی گسسته است. ئهآ از تاسیموس میخواهد خدایان را خبر کند که اولیکوممیس را ناتوان کرده است و از آنان میخواهد که بروند و دیگر بار با مرد دیوریتی بجنگند، خدایان انجمن میکنند و شجاعت خود را باز مییابند. پس چون رمهای به جانب اولیکوممیس روان میشوند. توفان – خدا بر ارابه خود مینشیند... تندر به جانب دریا غریو میکشد و مرد دوریتی را مشغول میدارد. اولیکوممیس از توفان خدا میخواهد تمام نیروی خود را به کار گیرد و رجز میخواند:
«کومیا را ویران و شهریار آسمان میشوم، کونتارا را ویران و خدایان را آواره میکنم» و آخرین سطر گسسته از اولیکوممیس میگوید که شکست یافته است.
اسطوره غول مار گویای نبرد و غول مار ایلویانکا و خدای توفان و در آغاز نبرد ایلوانکا پیروز و در فرجام روایت خدای توفان به یاری انسان بر غول مار پیروز میشود. این اسطوره محتوای کاملاً فولکلوری دارد و با اسطورههای جهان پیوند مییابد که از تلاش خدائی آغازین علیه مار یا غول مار سخن میگوید.
در اسطوره تلهپینوس، که در اسطوره مشابه آن توفان – خدائی قهرمان اصلی راست، گویای ناپدید شدن یک گیاه – خدا است: تلهپینوس پسرم خشمگین و از زیبائی زندگی دوری جسته است ... خدایان به جستجوی تلهپینوس بر میخیزند و او را نمییابند. سرانجام زنبور ماده تلهپینوس را میگزد و او را از خواب بیدار و با بیدار شدن وی زندگی به روال عادی باز میگردد. این اسطوره بیتردید روایت مراسم آیینی و گویای راز فرارسیدن زمستان و نیز خشکسالی است. داستان مایه اسطوره یعنی ناپدید شدن خدای گیاهی و نیش زنبور عسل نیز محتوای فولکلوری دارد و در بر دارنده اعتقاد به نیش زنبور برای معالجه بیماری فلج است. این اسطوره با اسطورههای سومری و نزول ایشتر به جهان زیرین و چرخه اسطوره تموز – ادونیس و ایستائی زندگی با ناپدید شدن گیاه خدا پیوند دارد.
منبع: گری، جان؛ (1378) شناخت اساطیر خاور نزدیک (بین النهرین)، مترجم: باجلان فرخی، تهران، اساطیر، چاپ نخست.
هیتیان مهاجمان هند و اروپایی بودند که پیش از سده هیجده پیش ازمیلاد در آسیای کوچک اسکان یافتند و از این مسیر با تمدنهای بزرگ شرق آشنا شدند. در یک سوی این آشنائی میانرودان و در سوی دیگر گستره فرهنگی وسیعی بود که تا سوریه شمالی گسترش یافته بود؛ با این همه تأثیرپذیری هیتیان فرایندی فراتر از این عوامل بود.
خط میخی که بعدها مورد کاربرد هیتیان قرار گرفت از اسکان یافتگان آشوری به عاریت گرفته شده بود. با آن که هیتیان بعد از هوریان در آسیای کوچک اسکان یافتند از پایان سومین دودمان فرمانروائی اور در میانرودان زیرین، یعنی اندکی بعد از 1955 پیش از میلاد، با تمدن میانرودان و آشوریان آشنا بودند. خط مورد کابرد هوریان خط تحول یافتهای بود که پیش از آن نزد دودمان شهریاری اور کاربرد داشت. هیتیان حدود 1650 پیش از میلاد به هنگام لشکرکشی به منطقه فرات با قومی آشنا شدند که پیش از این سوریه زیرین از نفوذ سیاسی و فرهنگی آنان متأثر و این مردمان هوریان بودند.
پیدائی هوریان در افق تاریخی میانرودان به زمانی کهنتر و پیش از 2300 ق. م باز میگردد؛ زمانی که این قوم در شرق دجله اسکان یافتند. به هنگام فرمانروایی نارام – سین، شهریار آکاد، این قوم از قدرت سیاسی مهمی برخوردار بودند، با این همه دانستههای ما از آنان اندک و تنها میدانیم که قرنها بعد بود که هوریان Hurrites قدرت یافتند و با شکل گیری دودمان فرمانروائی آریائی در سده پانزده ق. م امپراتوری آنان را دجله تا مدیترانه گسترش یافت.
گزارشهای تاریخی مربوط بدین قوم محدود و اسناد پراکنده ساختار آن را بازسازی میکند. [در قاموس کتاب مقدس جیمز هاکس آمده است که: «هوری لقب سعیر میباشد پید 36: 20 و اشخاصی که در کوه سعیر سکونت داشتند پید 14: 6 و 36: 21 . بنی عیسو ایشان را پراکنده کرده خود در جایشان ساکن شدند. اینان را هوریان میگفتند تث 2: 12 و 22 و روایت کتاب مقدس به ترتیب ذکر شده چنین است که:»و اینان پسران سعیر هوری که ساکن آن زمین بودند یعنی لوطان و شوبال و صبیون و عتی ... و هوریان را در کوه ایشان سعیر در زمین ادوم؛ و هوریان در سعیر پیشتر ساکن بودند و بنی عیسو ایشان را اخراج نموده ایشان را از پیش روی خود هلاک ساختند و در جای ایشان ساکن شدند ... چنان که برای بنی عیسو که در سعیر ساکن اند عمل نموده هوریان را از حضور ایشان هلاک ساخته آنها را اخراج نمودند و تا امروز در جای ایشان ساکن شدند. نیز سعیر، قاموس کتاب مقدس]
هیتیان برخورد مستقیم و مداومی با بابلیان نداشتند و نفوذ فرهنگ بابل بر هیتیان غیر مستقیم [و از طریق هوریان] بود. رویدادهای تاریخی گویای واسطه بودن در این نفوذ فرهنگی و مذهبی است. شهریار هیتی حاتوسیل اول (حدود 1650 -162 ق. م) در نبرد با هوریان اسیران و غنائم بسیاری را به قلمرو فرمانروائی خود میآورد و در شمار اسیران از کاهنان و از میان غنائم از تندیسهایی یاد میشود که تندیس خدایان هوری بود و از این جا است که تأثیر دینی هوریان بر هیتیان آغاز میشود و سرانجام وقتی سلیشیه Cilicia، [در جنوب شرقی آسیای کوچک تا سواحل مدیترانه]، به هنگام فرمانروائی سوپیلیوما Suppiliuma (حدود 1350 ق. م) در دسترس هیتیان قرار گرفت تمدن هیتی در زمینههای اجتماعی و دین رنگ تمدن هوری را به خود گرفت هوریان با شکل دادن به سازمان سیاسی خویش بیدرنگ با میانرودان و تمدن آن آشنا شدند. بدین سان هوریان در مسیر تحول خاور نزدیک باستان قرار گرفتند و به اعتقاداتی دست یافتند که با فرهنگ میانرودان خاستگاه باورها و اعتقادات آتی آنان شد. با این همه ساختار جامعه هوری به ویژه از نظر اجتماعی و نظامی برای ما روشن نیست و با حدس و گمان میتوان بدان راه برد و تنها در مورد باورهای دینی است که بسیاری از خاستگاههای آن شناخته شده است. هوریان با آشنائی با اندیشه دینی دیگران ایده جدیدی را ابداع کردند و در این راه با بهره گیری از اندیشههای اقوام دیگر ناقل تمدن به هیتیان شدند. هوریان در گستره وسیع فرمانروائی خود بر اقوام، ملتها و نژادهای متفاوتی فرمان میراندند و این امپراتوری از دجله تا مدیترانه را در بر گرفته بود. آنان با وحدت دینی به وحدت سیاسی دست یافتند و در این فرمانروائی وحدت دینی نظمی را پدید آورد که خدایان هوری، سومری و کنعانی هر یک جایگاه خاص خویش را داشتند.
با آشنائی این روند است که دو اسطوره بزرگ هوری در زمینه «فرمانروائی آسمانی» و سرود اولیکوممیس Ullikummis شکل میگیرد؛ و این اسطورههایی است که در الواح هوری یافته شده در حد فاصل دجله و فرات و مدیترانه بارها از آن یاد شده است. بسیاری از این اسناد، که با متون مذهبی و جادوی طبیعت پیوند دارند، در آرشیو سلطنتی شهریاران هیتی در حتوسا Hattusas، که در ترکیه بغازکوی نام دارد، یافته شد. این الواح با زبانی نوشته شده است که ترکبیات آن هنوز هم برای ما شناخته شده نیست و از نوع زبانهایی است که زبان ترکیبی نام دارد و ریشههای آن به زبانهای هند اروپائی و سامی باز میگردد. بسیاری از نوشتههای هوری به هیتی که زبان شناخته شدهای است ترجمه شده و از این طریق است که ما با اساطیر هوری آشنا میشویم.
خاستگاه خدایان هوری
کیهان شناسی و خدایان هوری را از متون پراکنده یافته شده در آرشیو سلطنتی هیتیان در بغازکوی میشناسیم. این آثار از هوری به زبان هیتی ترجمه شده و الواح هوری آن یاد از میان رفته و یا هنوز کشف نشده است. تاریخ ترجمه این آثار به سالهای پایان امپراتوری هیتیان یعنی حدود 1300 پیش از میلاد باز میگردد.خدایان هوریان به دین هیتیان راه یافته و شناخت دقیق خدایان اصلی هوری هنوز میسر نیست. آن چه از این خدایان میدانیم اصلی نیست و از ترجمه هیتی به دست ما رسیده است. در میانرودان مرحله نهائی دین اندیشی شاید از میانرودان علیا و از هزاره دوم پیش از میلاد آغاز شد و پس از این دوره بود که هوریان از ایدههای دینی سومریان و مردمان سوریه شمالی متأثر شدند.
بدین سان بازتاب اساطیر سومر در خداشناسی هوریان شگفت انگیز نیست و چنین است که برخی از خدایان بزرگ ایزدستان سومر را نزد هوریان باز مییابیم. سلسله مراتب نظم یافته خدایان سومر در آثار هوری یافته نشد اما روشن است که خداشناسی آنان متکی بر اندیشه سومریان و مردمان سوریه شمالی است تأثیر خدایان سومری در این راه آشکارتر از خدایان محلی و این ویژگی حتی به هنگام قدرت یافتن هوریان نیز وجود دارد. اسطوره کوماربیس Kumarbis و اولیکوممیس هوری و بیتردید از اسطوره مردوخ بابلی متأثر نیست چرا که از زمان سلسله اول به بعد این اثر پذیری آغار میشود.
در اسطوره آفرینش آشوری و بابلی یعنی در ئنومه ئلیش سخن از نبرد غولها پیش از آفرینش جهان و در آرشیو بغازکوی که در برخی از زمینهها از بابل متأثر است در زمینه آفرینش از سرود ئنومه ئلیش بابلی و به ویژه حماسه گیلگمش نشانی نیست. با این همه هوریان به ویژه در زمینه دینی از زمان هاتوسیل اول تحت تأثیر اساطیر میانرودان قرار داشتند و این تأثیر به اساطیر هیتی راه یافت.
به سبب گم شدن و شکسته شدن لوحهای بیانگر سلسله مراتب خدایان نظم این سلسله مراتب در اساطیر هوری مشخص نیست. در این متون کوماربیس پدر خدایان است و روایات مربوط بدو محدود است در این متون از آفرینش جهان توسط کوماربیس نشانی چندانی نیست و در ایزدستان هوری و در سرود ئول کوممیس از آفریننده آغازینی نام میشود که ئوبل لوریس Upelluris نام دارد و همانند اطلس [دراساطیر یونان] جهان بر شانههای او قرار دارد و شاید خدائی است که آسمان و زمین او هستی میبخشد. بدین سان اسطوره آفرینش جهان در این اساطیر پیش از اپیزودهای سلطنت آسمانی و اسطوره ئول کوممیس شکل میگیرد در آغاز پدران خدایان، خدایان کهن و خدایانی که به تدریج فراموش یا مغزول میشوند و اینان خدایانی همانند تیتانها اند که خدایان جوان جای آنها را میگیرند و خدایان پیشین به جهان زیرین تبعید میشوند. داستان آفرینش در اساطیر هوری [شاید به علت گم شدن یا یافته نشدن نسخههای اصلی] کامل نیست و با این همه متن حتی این روایات اشاره به روزگاری دارد که آشفتگی بر جهان مسلط بود و اسطوره سقوط ماه از آسمان، سلطنت آسمانی و تولد دجله داستانی است که به نبرد آغازین نیروهای آشفتگی و خدایان باز میگردد.
زمینه اساطیر هوری
خدایان قلمرو فرمانروائی آسمان در لوحهای بغازکوی غالباً خدایان هوری و خدایانی است که در مراسم آیینی هوریان، و به ویژه در اشاره به کاهنان یا جادوگران کیزوانتا Kizzwanta، از آنان یاد میشود. از این شمار است کوماربیس، تشوب Teshup (خدای بادها)، خپات Khepat و همسر او، نرگاوهای خدای توفان، شری sheri و خوری Khuri و ایشتر که خاستگاه آنها در نینوا است. مزید بر این خدایان از خدایانی یاد میشود که خدایان بزرگ ایزدستان سومراند و از این شمار است ئهنو و ئن تو، ئنلیل و ئهآ و حتی از مراکز کیش آنان در نیپور Nippur (مرکز کیش ئنلیل) و اپسو (قرار گاه ئهآ) و شهر اریدو نیز یاد میشود.قلمرو شهریاری خدایان در آسمان و با این همه آسمان و زمین با هم رابطهای مداوم دارند. در این روایات از فرو افتادن تخمه خدائی بر کوه کانزوراس Kanzuras یاد میشود، که شاید کوهی واقعی است که جای آن مشخص نیست. از نیپور یاد میشود و این مکانی است که در اساطیر سومر خاستگاهی آسمانی دارد. پیچیدگی این روایات در آن است که مکان رویداد این اسطورهها از سومر به غرب منتقل میشود به منطقه مدیترانه و این مهم از طریق اورکیش Urkish شهر کوماربیس و نینوا انجام میگیرد و امکان تسلط هوریان بر آشور پیش از تسلط میتانیها بر آشور غریب مینماید. مزید بر این در این روایات دریا نقش پیچیدهای دارد، که از روایات کنعانی متأثر است و سخن گفتن از کوه خازی Khazzi یاد آور کوه شافون یا زافون در اساطیر رأس الشمره [و عبرانی] است و این پیچیدگی این روایتها را بیشتر میکند.
توضیح عکس: از ابوالهولهای پاسدار دروازه شهر هیتی الجاهیوک Alajahuyuk.
در توجه به اساطیر هوری و چرخه کوماربیس بیخبری ما از اندیشهها و روایات هوری اشکار تر میشود. این ترکیب غریب مفاهیم سومری با اساطیر کنعانی خواننده را در شرایط مشکلی قرار میدهد، مشکلی که با توجه به واقعیتهای تاریخی و جغرافیائی مشکلتر میشود و تنها یافته ای آتی است که مشکل را حل میکند. هیتیان در ترجمه الواح هوری روایات رأس الشمره وکنعان را با اساطیر هوری ترکیب کرده و هم از این جا است که اسطوره کوماربیس به خداشناسی هزیود [شاعر یونانی سده هشتم پیش از میلاد] راه مییابد.فرمانروای آسمانی
تکه پارههای الواح بازمانده گویای این اسطوره اسناد مورد نیاز این عنوان را فراهم نمیکند و با این همه پایانه یکی از الواح در بردارنده سندی با این واژههاست: نخستین لوح سرود که بیدرنگ امکان ارتباط این اسطوره و یک جشن آیینی هیتی را مطرح می سازدامکان مقایسه اسطوره ایلووانکا Illuvanka را با جشن پورولی یا جشن بهار فراهم میکند. این متن با مقدمهای شروع میشود که خدایان را به گوش فرا دادن میخواند:«بگذار خدایان آسمان گوش فرا دهند، بگذار در زمین تاریک خدایان توانمند به نیوشیدن بنشینند ... ناراس Naras، ناپ ساراس Napsaras، مین کیس Minkis، امونکیس Amunkis! بگذار یامه زادئوس Ammezadus گوش فرا دهد، پدران و مادران!»
بگذار ئنوس Anus و ئنتوس Antus، ایشراس Ishras پدران و مادران به نیوشیدن بنشینند. بگذار ئنلیل، نین لیل و خدای توانمند و ستوار گوش فرا دهند، در روزگار کهن آلالوس Alalus در آسمان شهریار بود. تا بدان گاه که آلالوس بر سریر فرمانروائی نشسته بود ئنوس توانمند در خدمت او بر پا ایستاد و در دستی جامی شراب داشت.
بر آسمان آلالوس نه سال شهریار بود. درنهمین سال ئنوس با الالوس جنگید وبر او پیروز شد. آلالوس از برابر وی گریخت و به فرود و به زمین تاریک رفت. در فرود به زمین تاریک رفت و ئنوس بر سریر وی نشست. کوماربیس توانمند وی را غذا داد، برپا ایستاده بود و جامی شراب در دست داشت.
نه سال ئنوس در آسمان شهریار بود. در نهمین سال ئنوس با کوماربیس جنگید و آلالوس، کوماربیس با ئنوس جنگید، و از آن سان که او را یارای ایستادن در منظر کوماربیس نبود از دست وی گریخت. گریخت، ئنوس چنان چون پرندهای به آسمان پر کشید و کوماربیس او را دنبال کرد. پای ئنوس را گرفت و وی را از آسمان به زیر کشید. زانوی وی گاز گرفت و نرینگی او در درون وی فرو رفت. کوماربیس نرینگی ئنوس را بلعید و شادمان خندید. ئنوس بدو مبدل شد؛ و او با کوماربیس چنین گفت: «شادمانی تو از چیزی است که به درون تو فرو شد، تو نرینگی ما را بلعیدی، از آن چه در درون تو است شادمان مباش. من بدان جا حیوانی وزین کشت کردهام. من تو را با خدای توفان بارور ساختهام، با رود آران زاهاس Aranzahas و از خدای بزرگ تاسیموس Tassimus سه خدای دهشتبار که من در درون تو کشت کردهام. پس ئنوس با گفتن این کلمات به آسمان رفت و خود را نهان کرد. [کوماربیس] شاد بود، آن چه به کام کشیده بود بیرون ریخت، و آن چه از کام اش بیرون ریخت بر کوه کانزوراس Kanzuras [افتاد] ... و از خشم سرشار کوماربیس به نیب Nib رفت.»
این قسمت از لوح و به یک سوم آخر ستون اول گم شده و لوح دوم و سوم نیز کامل نیست. چنین مینماید که خدای توفان درون کوماربیس مأوا گزیده و از گفتگوی ئنو و خدای توفان چنین بر میآید. خدای توفان از فرجام بزرگ خویش سخن میگوید و ئهنو بدو رهنمود میدهد که چه گونه از درون کوماربیس بیرون شود. پس کوماربیس به سوی ئهآ خدای فرزانگی میرود و بدو میگوید: «پسرم را به من بده، میخواهم او را دریده و در کام بکشم، پسرم؟» کوماربیس گوئی چیزی برای خوردن مییابد که برای وی مفید نیست و هم بدین دلیل ئهآبدو رهنمود میدهد که به جادوگری که فقیر نام دارد روی آورد و کوماربیس با جادو به زایش میرسد و لوح در این قسمت شکسته است.
پس ئنو خدای توفان با یاری ئنو طرحی میریزد تا کوماربیس را تباه سازد مقدمات نبردی تن به تن فراهم میشود زابا Zaba خدای جنگ با نرگاو شری به نام دی day که از نرگاوهای مقدس خدای توفان است فرا میرسد و داستان نبرد در گسسته گی لوح گم میشود. چهارمین لوح از تولد دو خدا بر زمین سخن میگوید که پدر آنان ئهنو است:
«ئهآ شهریار فرزانه به شمردن ماهها پرداخت ماه نخست، ماه ...، ماه سوم سپری شد؛ ماه چهارم، ماه پنجم، ماه ششم سپری شد ... ماه هشتم، ماه نهم میگذشت، ماه دهم و زمین شروع به نالیدن کرد ... او میزاید... ».
پس پیکی میرود تا خبر تولد را به ئهآ گزارش کند: «زمین دو فرزند زاده است ...» یکی از این فرزندان دجله است. تا سیموس و خدای توفان با کوماربیس میجنگند و پیروز میشوند و خدای توفان به شهریاری آسمان منصوب میشود.
سرود اولیکوممیس
سرود اولیکوممیس Ullikummis متعلق به چرخه کوماربیس و پس از شهریاری آسمان مطرح میشود. این سرود با اپیزود زیر به نمایش بزرگ و آسمانی تلاش کوماربیس در دوباره به دست آوردن شهریار آسمان و نبرد با خدای توفان که سلطنت وی را غصب کرده است پیوند مییابد.سرود اولیکوممیس همانند سرود پیشین با مقدمهای آغاز میشود و رامشگر به جشنهای بزرگ کوماربیس میپردازد:
لوح اول:
«برای خدائی اندیشمند و آنکو فرزانگی در جان او جاری است، برای کوماربیس پدر خدایان است که میخوانم. کوماربیس اندیشمند سرشار از فرزانگی است. وی در اندیشه بداقبالی و برانداختن موجودی خبیث است. کوماربیس در جان اش به طرح نقشهای علیه خدای توفان مشغول است وی در اندیشه خلق رقیبی برای خدای توفان است. کوماربیس اندیشمند در جان اش به خردورزی مینشیند. اندیشههایش یک یک چون رشتهای مروارید، وقتی کوماربیس در جان اش بدین اندیشهها مینشیند از سریر خود بر میخیزد. عصای خود را به دست میگیرد، پاهای باد را میبندد و چاروقی به پا میکند شتابناک. از اورکیش Urkis شتابان بیرون میرود، از شهر خود بیرون میرود و رهسپار آن جا که خرسنگی بزرگ است میشود. سه سنگ (؟) فرسنگها طول و ... فرسنگها و نیم فرسنگ عرض. در ژرفای سنگ خواستنی را بر میانگیزد و با سنگ جفت میشود، نرینگی خود در سنگ میریزد، پنج بار با سنگ می خسبد، ده بار با خرسنگ می خسبد» و پس از گسستگی سی تا سی و پنج سنگ از تولد اولیکوممیس سخن میرود.
زاده شدن اولیکوممیس
شب ... پاسدار ... سنگ ... خرسنگ ... پسر کوماربیس از زنی زاده میشود و خدا بانو گول – شش و ماخ نوزاد را در دامن کوماربیس نهادند. کوماربیس از دیدار پسر خود شادمان شد. نوزاد را به دل خویش فشرد. نوزاد را نوازش کرد و بر آن شد تا او را نامی فرخنده دهد؛ و کوماربیس با خود گفت: کودکی را که خدا بانو گول – شش و ماخ مرا دادهاند چه نام دهم؟ و ... آیا از تن وی چون تیری بر آمد؟ پس بگذار نام وی اولیکوممیس باشد. بگذار به سوی آسمان قد بر افرازد و شهریاری پذیرد، بگذار بر کومیا Kummiya پیروز شود، شهری زیبا؟ بگذار خدای توفان از مسند به زیر کشد، بگذار او را خرد کند چنان چون سنگ نمک؟ ... بگذار وی را لگدمال کند به زیر پا چنان چون مورچهای بگذار وی را درهم شکند؟ خدا تامیسوس Tamisus چنان چون نی ... بگذار خدایان آسمان را چنان چون پرندگان با تیری به زیر افکند. بگذار آنان را بشکند چنان آوندی تهی که میشکند!.پس کوماربیس با جان خویش میگوید «پسرم به چه کسی اعتماد کند؟ که ... و او را در زمین تیره ... خورشید – خدا و ماه وی را نمیبینند. توفان – خدا و کومیا شهریار قدرتمند وی را نمیبینند و کسی نمیتواند او را تباه کند. ایشتر خدا بانوی نینوا وی را چنان چون یک نی [نمیشکند] ... پس کوماربیس با ایمپالوریس Impaluris سخن میگوید: » ایمپالوریس به کلامی گوش فرادار که تو را میگویم. عصای خود را به دست بگیر. بادها را به پای خود ببند چنان چون چاروقی که به پاکنی و به سوی خدایان ایرسیرا Irsirra روان شو.
بیا! کوماربیس پدر خدایان تو را فرا میخواند، تو را به خانه خدایان روان میسازد...
[ایرسیرا] پس کودک را میگیرد و او را به زمین تیره میبرد ... ایمپالوریس عصا در دست و چاروق به پا به جانب ایرسیرا میرود و با خدا یا ایر سیرا میگوید «کوماربیس پدر خدایان مرا فرستاده است، بشتابید و ساکنان ایرسیرا شتابان فرا میرسند. میروند و فرسنگها را در پی میگذارند، در برابر کوماربیس کرنش میکنند و کوماربیس آنان را میگوید اینک این کودک او را با خود ببرید، او را به فرود و به زمین تیره ببرید! بشتابید و او را چون تیر بر شانه راست بگذارید (؟) اوبه لوریس Upeluris به هر دو روز یک ذراع میبالد، به ماهی یک فرسنگ؛ و ساکنان ایرسیرا با شنیدن این سخنان کودک را از دامن کوماربیس بر میگیرند. کودک را در آغوش میگیرند و به سینه خود میفشرند چنان چون جامه ئی. پس او را گرفتند و در دامن ئنلیل نهادند، [خدا؟] چشمان خود گشود و کودک را دید که در حضور وی ایستاده بود. تن کودک از سنگ دیوریت بود. ئنلیل با خود در جان خویش گفت: کیست او؟ زاده خدایان سرنوشت؟ هم اوست که جنگ بزرگ خدایان را خواهد دید؟ و این فساد جز از کوماربیس ساخته نیست. هم بدان سان که او توفان خدا را بر انگیخت، هم از آن سان اینک این مرد سنگی رقیب وی را بر آورده است!
ئنلیل با جان خویش دراین سخن بود که [خدایان ایرسیرا] او را چون تیری بر شانه راست اوپه لوریس نهادند؛ و سنگ بالید [در آبهای] توانمند بالید ... اولیکوممیس در دریا ایستاده بود، پاهای اولیکوممیس چنان چون تیری (؟) از آب بر شده بود، سنگ و ستوار چونان [ستونی]. دریا به کمرگاه اش میرسید، چنان لنگی. به سان برجی (؟) سنگ به بالا میبالید. به بلندای معابد بود و خانه کونتارا kuntara در آسمان.
اولیکوممیس و خورشید- خدا
ازآسمان خورشید – خدا فرود را نگریست، از قلل آسمان و اولیکوممیس را دید و اولیکوممیس نیز در خورشید نگریست. خورشید- خدا با خود گفت چه عظیم، خدائی است در دریا؟ خورشید – خدا خشمگین و دست بر جبین در سنگ نگریست و به سوی خدای توفان رفت... تاسیموس که آمدن خورشید را میدید با خود گفت: بدین هنگام چرا بدین سوی میآید؟ مهمی او را بدین سوی میآورد؛ این باید نشانه نبردی بزرگ باشد انقلابی در آسمان و قحطی بر زمین؛ و توفان- خدا با تاسیموس گفت: بگذار سریری برای خورشید – خدا فراز آورند، بگذار سفرهای بچینند تا دمی بیاساید.با تاسیموس در این سخن بود که خورشید خدا فرا رسید. سریری نهادند تا بنشیند و ننشست، سفره را چیدند و چیزی نخورد، او را جامی دادند و بدان لب مزد؛ و توفان – خدا با خورشید- خدا گفت: کیست آن خادم خطا کار که تو را سریری برای نشستن مینهد و نمینشینی؟ کیست آن خادم بد که تو را سفرهای میچیند و تو از خوردن دوری می جوئی؟ کیست آن ساقی خطا کار که تو را [جامی] میدهد تو از جام نمینوشی؟ و لوح اول سرود یول کوممیس بدین جا پایان مییابد.
لوح دوم ناقص و در بر دارنده گفتگویی بین خورشید- خدا و توفان -خدا و دنباله گزارش پیشین است. «تناول کن و گرسنگی بزدای، آبجویی بنوش و تشنگی کم کن ... و به آسمان باز گرد» و خورشید خدا با شنیدن این سخن شادمان میشود ... میخورد... تناول میکند ... مینوشد و رهسپار آسمان میشود. تنها میرود و توفان -خدا به اندیشه مینشیند.
توفان خدا و تاسیموس دست یکدیگر میگیرند. از کونتارا بیرون میروند، معبد. ایشتر از اسمان به زیر میآید... و در جان خویش و با خود میگوید این دو برادر بدین شتاب کجا میروند؟ و ایشتر میکند و میرود تا به دو برادر برسد. آنان دست در دست از کوه هازی Hazzi بالا میروند. شهریار کومپا [توفان خدا] به نظاره میایستد. با چشمی هراسان در مرد دیوریتی مینگرد، مردی که دستان وی از کناره تن او آویخته است. خورشید – خدا بر زمین مینشیند و اشک از چشمان اش چنان رودی جاری میشود؛ و خورشید خدا سرشک در چشم توفان – خدا را میگوید: کیست آنکوچنین هیاتی دارد، کیست آنکو یارای با مرد دیوریتی را داشته باشد؟ کیست آن که یارای نگریستن بدو را دارد؟ و ایشتر پاسخ داد برادرم... نمیداند. دلیری او ده برابر شده است ... کودکی که آنان زادند ... تو نمیدانی؟ [بدان گاه] که در خانه ئهآ بودم ... آه اگر من مردی بودم [خود با او میجنگیدم]!»
بیست و پنج سطر از لوح در این قسمت گسسته است. ایشتر بر آن میشود که هیولا را افسون کند. پس کنار دریا مینشیند و میخواند: «اینک ایشتر و ساز گالگاتوری در چنگ او. ساز در چنگ میخواند... تنپوش از تن به در میکند و بر زمین مینهد ... ایشتر میخواند و بر خرسنگی در دریا تکیه میدهد. از دریا موجی بلند بر میآید و با ایشتر چنین میگوید: برای کیست که آواز میخوانی؟ برای کیست که دهان خود را پر از ترانه میکنی؟ مرد دیوریتی کراست و او را یارای شنیدن نیست، کور است و نمیبیند، پس ایشتر برو و برادر خود را بیاب، شتاب کن تا سرشار از قدرت نشود، شتاب کن بیش از آن که هیائی وحشتبارتر بیابد؛ و ایشتر با شنیدن سخن موج چنگ گالگاتوری Galgaltouri به سویی میافکند و خاموش میشود و میموید...»
پس از گسستگی که ارزش آن در تکمیل این روایت نیست این اسطوره با سخن توفان – خدا دنبال میشود: «بگذار چربی را بیامیزند، بگذار روغن ناب فراز آورند! بگذار شاخهای نر گاو سریسو Serisu را تدهین کنند، بگذار دم نر گاو تلا Tella را در زر گیرند ... بگذار خرسنگ استوار ... بگذار توفان فراز آید، بگذار آرایههای وزین صف در صف شوند و بگذار سخن مرا به من باز گردانند!»
پس تاسیموس سخن توفان – خدا را شنید و شتابان نر گاو سریسو را از چراگاه فراز آورد و نر گاو تلا را از کوه ایمگرا Imgarra فرود آورد. بر آستانه دروازه بزرگ [کونتارا] روغن ناب نهاد و شاخهای نر گاو سریسو را تدهین کرد، و دم نر گاو تلا را در زر گرفت.
این قسمت از روایت تا لوح چهارم گسسته و گسستگی لوح سوم در حد سی سطر است. خدایان ارابههای توفان را صف در صف ردیف میکنند و به دست استابیس Astabis؟ میسپارند. «پس استابیس چنان چون ... بر ارابه خود جهید ... ارابه را به جانب ... راند و گردونهها را نظاره کرد. چنان چون تندر غرید و در هیاهوی تندر به جانب دریا شتافت.» در این قسمت از لوح نام هفتاد خدا آمده است و اینان خدایانی هستند که استابیس را در لشکر کشی علیه اولیکوممیس همراهی میکنند. استابیس یورش میبرد و هفتاد خدا به سوی اولیکوممیس میبالد و میبالد!
«یوم کوممیس آسمان را به لرزه در آورد، و [زمین را] ...[چنان چون برجی] بود که میبالید و به کونتارا میرسید. اینک بلندای مرد دیوریتی 9000 فرسنگ و پیرامون وی 9000 فرسنگ بود، چنان چون برجی بود در جلوی دروازه شهر کومیا Kummiya چونان ... خپات از معبد به در شد و نتوانست پیام خدایان را بشنود، و خدای توفان سووالیاتاس Suwaliyattas را ندید. خپات با تاکی تیس takitis گفت گوش فرادار! ای تاکی تیس، عصای خود در چنگ بگیر، چاروقی تندرو در پاکن، برو و مجمع خدایان آگاه کن. این مرد دیوریتی بیتردید شهریار نجیب شوی مرا تباه کرده است. تاکی تیس بیهوده در اجرای فرمان خپات تلاش میکند و راهی نیست».
شکست توفان- خدا
این بخش از لوح گویای تلاش و سرانجام شکست توفان – خدا در نبرد با اولیکوممیس و این رویداد با فرجام لوح دوم پیوند مییابد. تاسیموس با خپات از سرنوشت توفان – خدا سخن میگوید که:«سرورم در مکانی پست مقیم میشود تا سالها تقدیر بر او بگذارد» خپات تاسیموس را میبیند که از بام دژ در حال افتادن است و زنان وی او را از افتادن باز میدارند و خپات توفان – خدا را میگوید: «در کجا بنشینم؟ بر کوه کاندورنا Kandurna و هنگام که بر کاندورنا نشستهایم دیگری بر کوه له لپادو Lalapadwua خواهد نشست و با رفتن ما آسمان را شهریاری نیست». تاسیموس از توفان – خدا میخواهد تا نزد ئهآ خدای فرزانگی و به شهر وی اپسوا Apsuwa جایگاه آبهای آغازین بشتابد و این قسمت از لوح کاملاً گسسته است.
محفل خدایان
کشمکشهای آسمان نظم جهان را تهدید میکند. اولیکوممیس تنها به تباهی توفان – خدا راضی نیست و بر آن است که همه مردمان را نیز نابود کند. ئهآ به محفل خدایان میآید:«چرا نابودی انسانها را خاموش نظاره میکنید؟ مگر نه خدایان را انسانها قربانی میدهند؟ هم آن گاه که مردمان تباه شوند، هیچ کس خدایان را قربانی نمیدهد، هیچ کس را به خدایان اعتنایی نیست و خدایان را ساغر ریزی نمیکند. توفان – خدا شهریار قدرتمند باید دست به خیش و ایشتر و خپات به دستاس غله بپردازند».
«ئهآ» به کوماربیس میگوید «چرا خواستار آزار انسانی؟ مگر نه آن که تو را در معبد تو شادمانه قربانی میدهند، کوماربیس پدر خدایان سخن من با تو است». ئهآ با ئنلیل یوپلوریس Uplluris به گفتگو مینشیند و میگوید: «یوپلوریس نادانی و بیخبر؟ تو را از قدرت وی و از قدرت خدایی که کوماربیس برای خدایان بر آورده است خبری نیست. چنان چون برجی از دریا بر آمده و راه آسمان را بسته است، خانه مقدس خدایان و خپات ...» و یوپلوریس در پاسخ ئهآ میگوید: «هنگام که آسمان و زمین را برای من ساختند هیچ نمیدانستم، مگر نه آن که آسمان و زمین را با ساطوری از یکدیگر جدا کردند؟ و من از آن بیخبر ماندم. شانه راست من هنوز آزرده و این آزار را نمیدانم کدامین خدا بر من روا داشت؟ و ئهآ با شنیدن این سخن سر یوپلوریس را به جانب دریا چرخانید و او مرد دیوریتی را دید که در جانب راست شانه راست وی چنان چون تیری ایستاده بود؛ و ئهآ با خدایان کهن گفت: گوش فرا دارید، شما از کلام کهن آگاهید خزانه کهن پدران و نیاکان را بگشایید! بگذارید مهرهای نیاکان را فراز آورند، بگذارید ساطور کهن را فراز آورند، هم آن ساطور که با آن آسمان و زمین را از هم جدا کردند، پای اولیکوممیس را رقیب خدایان را ببرید!» آخرین خط این لوح به سختی گسسته است. ئهآ از تاسیموس میخواهد خدایان را خبر کند که اولیکوممیس را ناتوان کرده است و از آنان میخواهد که بروند و دیگر بار با مرد دیوریتی بجنگند، خدایان انجمن میکنند و شجاعت خود را باز مییابند. پس چون رمهای به جانب اولیکوممیس روان میشوند. توفان – خدا بر ارابه خود مینشیند... تندر به جانب دریا غریو میکشد و مرد دوریتی را مشغول میدارد. اولیکوممیس از توفان خدا میخواهد تمام نیروی خود را به کار گیرد و رجز میخواند:
«کومیا را ویران و شهریار آسمان میشوم، کونتارا را ویران و خدایان را آواره میکنم» و آخرین سطر گسسته از اولیکوممیس میگوید که شکست یافته است.
دیگر اسطورههای هیتیان
از دیگر اسطورههای هیتی میتوان از دو اسطوره نام برد: اسطوره غول مار ایلویانکا Illuanka و اسطوره خدا تله پینوس Telepinus . اسطوره غول مار بخش شفاهی مراسم آیینی جشن پورولی Purulli و روایت توفان – خدا نریک در یکی از مراکز کیش امپراتوری هیتی است. روایت شفاهی این اسطوره در مراسم آیینی جشنی نقشی بزرگ داشت و این ویژگی در بردارنده مشخصه مشترک اساطیر میانرودان است. این اسطوره دو روایت دارد و دو روایتی بودن آن گویای رواج آن است.اسطوره غول مار گویای نبرد و غول مار ایلویانکا و خدای توفان و در آغاز نبرد ایلوانکا پیروز و در فرجام روایت خدای توفان به یاری انسان بر غول مار پیروز میشود. این اسطوره محتوای کاملاً فولکلوری دارد و با اسطورههای جهان پیوند مییابد که از تلاش خدائی آغازین علیه مار یا غول مار سخن میگوید.
در اسطوره تلهپینوس، که در اسطوره مشابه آن توفان – خدائی قهرمان اصلی راست، گویای ناپدید شدن یک گیاه – خدا است: تلهپینوس پسرم خشمگین و از زیبائی زندگی دوری جسته است ... خدایان به جستجوی تلهپینوس بر میخیزند و او را نمییابند. سرانجام زنبور ماده تلهپینوس را میگزد و او را از خواب بیدار و با بیدار شدن وی زندگی به روال عادی باز میگردد. این اسطوره بیتردید روایت مراسم آیینی و گویای راز فرارسیدن زمستان و نیز خشکسالی است. داستان مایه اسطوره یعنی ناپدید شدن خدای گیاهی و نیش زنبور عسل نیز محتوای فولکلوری دارد و در بر دارنده اعتقاد به نیش زنبور برای معالجه بیماری فلج است. این اسطوره با اسطورههای سومری و نزول ایشتر به جهان زیرین و چرخه اسطوره تموز – ادونیس و ایستائی زندگی با ناپدید شدن گیاه خدا پیوند دارد.
منبع: گری، جان؛ (1378) شناخت اساطیر خاور نزدیک (بین النهرین)، مترجم: باجلان فرخی، تهران، اساطیر، چاپ نخست.
/ج
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}